به یاد شهید عبدالحسین زارعی
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۳ »
عبدالحسین زارعی جانش فدا شد شیر غزّان زارعی بر دشمنان تاخت اوپاسداری با صفا و با وفا بود یاران عزای زارعی عبدالحسین است او در سپاه پاسداران با دل وجان شد سوی جبهه تا که با لطف خدایی لیکن ز بیداد عدو و زتیر بیداد شدغرقه درخون همچو عباس علمدار گفتا دم آخراگرجان می سپارم ای دوستان آئید و همکاری نمائید برمادر رنجور من باشید غمخوار ای پاسداران زارعی یار شما بود دائم ز هجر زارعی بس بیقرارند...
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۳ »
عبدالحسین زارعی جانش فدا شد شیر غزّان زارعی بر دشمنان تاخت اوپاسداری با صفا و با وفا بود یاران عزای زارعی عبدالحسین است او در سپاه پاسداران با دل وجان شد سوی جبهه تا که با لطف خدایی لیکن ز بیداد عدو و زتیر بیداد شدغرقه درخون همچو عباس علمدار گفتا دم آخراگرجان می سپارم ای دوستان آئید و همکاری نمائید برمادر رنجور من باشید غمخوار ای پاسداران زارعی یار شما بود دائم ز هجر زارعی بس بیقرارند...
زندگینامه جانباز سید علی موسوی
دانشنامه دفاع مقدس » زندگينامه و آثار مکتوب جانبازان »
سید علی موسوی فرزند سید سلیمان، در تاریخ 9 خرداد ماه سال 1344 در طایفه غنی از ایل خمسه متولد شد. او در خانوادهای متدین و از سادات منطقه پرورش یافت. دوران کودکی (چون از عشایر بودند) بیشتر مواقع در قشلاق و ییلاق بودند. دوران ابتدائی را در دبستان اکبرآباد روستای ریزآب شهرستان نیریز و دوران راهنمائی را در مدرسه راهنمائی ارشاد روستای رودخور شهرستان نیریز طی نمود. پس از مجروح شدن و پیوستن به جمع جانبازان انقلاب...
دانشنامه دفاع مقدس » زندگينامه و آثار مکتوب جانبازان »
سید علی موسوی فرزند سید سلیمان، در تاریخ 9 خرداد ماه سال 1344 در طایفه غنی از ایل خمسه متولد شد. او در خانوادهای متدین و از سادات منطقه پرورش یافت. دوران کودکی (چون از عشایر بودند) بیشتر مواقع در قشلاق و ییلاق بودند. دوران ابتدائی را در دبستان اکبرآباد روستای ریزآب شهرستان نیریز و دوران راهنمائی را در مدرسه راهنمائی ارشاد روستای رودخور شهرستان نیریز طی نمود. پس از مجروح شدن و پیوستن به جمع جانبازان انقلاب...
من کار توی مشتم است
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در خط پدافندی فاو، یکی از برادران که موهای سرش بلند شده بود گفت: اگر کسی پیدا میشد و سر من را اصلاح می کرد، خوب بود. شهید اکبر میرزاده که در آنجا حضور داشت بلافاصله گفت: "من کار تو مشتم است[1] " و اصلاح میکنم. خلاصه آنکه وی آن برادر را نشاند و شروع به اصلاح موهایش کرد. اما چون برای اولین بار بود که آن شهید اقدام به اصلاح سر میکرد باعث شد تا قیافه آن...
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در خط پدافندی فاو، یکی از برادران که موهای سرش بلند شده بود گفت: اگر کسی پیدا میشد و سر من را اصلاح می کرد، خوب بود. شهید اکبر میرزاده که در آنجا حضور داشت بلافاصله گفت: "من کار تو مشتم است[1] " و اصلاح میکنم. خلاصه آنکه وی آن برادر را نشاند و شروع به اصلاح موهایش کرد. اما چون برای اولین بار بود که آن شهید اقدام به اصلاح سر میکرد باعث شد تا قیافه آن...
به یاد شهید سید رضا اسدی
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۵ »
نوجوانم اسدی هدیه به قرآن شده ای سوی معبودچه خوشخرموخندانشده ای مرحبا بر تو ای سید پاکیزه خصال ای نمودار وفا و ادب و خلق وکمال نوجوانم اسدی هدیه به قرآن شده ای آفرین ای پسرم خوب ببار آمده ای در ره دوست عجب سینه سپار آمده نوجوانم اسدی هدیه به قرآن شده ای ای رضا سید مظلوم فداکار جوان تا کنی چهره اسلام گرانمایه عیان نوجوانم اسدی هدیه به قرآن شده ای آتش کینه اگر دشمن نا...
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۵ »
نوجوانم اسدی هدیه به قرآن شده ای سوی معبودچه خوشخرموخندانشده ای مرحبا بر تو ای سید پاکیزه خصال ای نمودار وفا و ادب و خلق وکمال نوجوانم اسدی هدیه به قرآن شده ای آفرین ای پسرم خوب ببار آمده ای در ره دوست عجب سینه سپار آمده نوجوانم اسدی هدیه به قرآن شده ای ای رضا سید مظلوم فداکار جوان تا کنی چهره اسلام گرانمایه عیان نوجوانم اسدی هدیه به قرآن شده ای آتش کینه اگر دشمن نا...
به یاد شهید داوود آذریان
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و ادبيات » اشعار مرحوم محمود توکل »
باز از ره کرب بلا آمد شهید دیگری باز از دیارکربلا خونین پرو بالی رسد شد صحنه ایرانزمینکربو بلای شیعیان جان درپیقرآن و سردرپیایمان دهند نعش جوانان میرسد همچونگلپرپر شده لیکن شهیدان زنده اند فرموده قرآن بود گلگونبودرخسارشانازخونصافو پاکشان آتش زند صدام را پیچد بهم هردام را راه حسینی رفتهاند زامرخمینی رفتهاند پیر جماران را بگو باد صبا از ما سلام از بار ننگ زندگی تن را رهایی داده اند خونجوانان وطن هردشت راگلگون کند تا مهر و...
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و ادبيات » اشعار مرحوم محمود توکل »
باز از ره کرب بلا آمد شهید دیگری باز از دیارکربلا خونین پرو بالی رسد شد صحنه ایرانزمینکربو بلای شیعیان جان درپیقرآن و سردرپیایمان دهند نعش جوانان میرسد همچونگلپرپر شده لیکن شهیدان زنده اند فرموده قرآن بود گلگونبودرخسارشانازخونصافو پاکشان آتش زند صدام را پیچد بهم هردام را راه حسینی رفتهاند زامرخمینی رفتهاند پیر جماران را بگو باد صبا از ما سلام از بار ننگ زندگی تن را رهایی داده اند خونجوانان وطن هردشت راگلگون کند تا مهر و...
زندگینامه جانباز غلامحسین زردشت
دانشنامه دفاع مقدس » زندگينامه و آثار مکتوب جانبازان »
غلامحسین زردشت فرزند قاسم در تاریخ 15 فروردین ماه سال 1346 در شهرستان نیریز متولد گردید. او در خانوادهای زحمتکش و باایمان رشد یافت و بعلت مشکلات زندگی، چند سال از دوران ابتدایی را بیشتر نتوانست طی نماید. بعد از وقوع جنگ تحملی، لباس زیبای بسیج را پوشید و با شوق به اینکه او هم میتواند به رزمندگان دلیر اسلام کمک کند به جبهه اعزام شد. هدف وی لبیک به ندای امام عزیز و دفاع از میهن اسلامی و...
دانشنامه دفاع مقدس » زندگينامه و آثار مکتوب جانبازان »
غلامحسین زردشت فرزند قاسم در تاریخ 15 فروردین ماه سال 1346 در شهرستان نیریز متولد گردید. او در خانوادهای زحمتکش و باایمان رشد یافت و بعلت مشکلات زندگی، چند سال از دوران ابتدایی را بیشتر نتوانست طی نماید. بعد از وقوع جنگ تحملی، لباس زیبای بسیج را پوشید و با شوق به اینکه او هم میتواند به رزمندگان دلیر اسلام کمک کند به جبهه اعزام شد. هدف وی لبیک به ندای امام عزیز و دفاع از میهن اسلامی و...
زندگینامه آزاده فرج الله زارع
دانشنامه دفاع مقدس » زندگينامه و آثار مکتوب آزادگان »
فرج الله زارع فرزند حسین در سال 1345 در خانوادهای متدین، مذهبی و کشاورز در یکی از روستاهای بخش مرکزی نیریز بنام فخرآباد بدنیا آمد. ولی متأسفانه پس از گذشت دو سال مادرش به رحمت خدا رفت و زندگی را با رنج و مشقت فراوان و درد بی مادری و یتیمی شروع کرد. پس از فوت مادرش خالهاش او را بزرگ کرد. او چهارساله بود که با پدر و برادرانش به روستای عباس آباد مهاجرت کردند. جهت شروع...
دانشنامه دفاع مقدس » زندگينامه و آثار مکتوب آزادگان »
فرج الله زارع فرزند حسین در سال 1345 در خانوادهای متدین، مذهبی و کشاورز در یکی از روستاهای بخش مرکزی نیریز بنام فخرآباد بدنیا آمد. ولی متأسفانه پس از گذشت دو سال مادرش به رحمت خدا رفت و زندگی را با رنج و مشقت فراوان و درد بی مادری و یتیمی شروع کرد. پس از فوت مادرش خالهاش او را بزرگ کرد. او چهارساله بود که با پدر و برادرانش به روستای عباس آباد مهاجرت کردند. جهت شروع...
تقلب در قرعه کشی
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در عملیات کربلای 4 دو نفر از برادران پیک گردان کمیل بودند. قرار شد یکی از این دو به همراه شهید مرتضی جاویدی به آن سوی اروند (ضلع غربی) بروند و مسیر را شناسایی کنند. تا زمانیکه گردان از روی اروند حرکت کرد و به آن سو رسید بچهها را راهنمایی کنند. موقع انتخاب یکی از این دو نفر، بحث بیش آمد و هر دو اصرار داشتند که باید من بروم. چون به نتیجه نرسیدیم قرار شد قرعه...
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در عملیات کربلای 4 دو نفر از برادران پیک گردان کمیل بودند. قرار شد یکی از این دو به همراه شهید مرتضی جاویدی به آن سوی اروند (ضلع غربی) بروند و مسیر را شناسایی کنند. تا زمانیکه گردان از روی اروند حرکت کرد و به آن سو رسید بچهها را راهنمایی کنند. موقع انتخاب یکی از این دو نفر، بحث بیش آمد و هر دو اصرار داشتند که باید من بروم. چون به نتیجه نرسیدیم قرار شد قرعه...
اهدای زیور آلات به جبهه
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و بانوان »
یکی از ابعاد حضور خواهران و مشارکت آنان در جنگ اهدای زیور آلات به رزمندگان بود.آقای غلامرضا کاویانی که مسئولیت جمع آوری هدایای مردمی را از طرف ستاد پشتیبانی جنگ بعهده داشته است می گوید: (4-KAVIANI-7) " ما در این مورد که میتوانیم زیور آلات را هم بعنوان کمک به جبهه جمع آوری نمود تجربه ای نداشتیم. در عاشورای سال 1360 برخی از برادران خوش ذوق از جمله شهید حمید کیوانی زحمت کشیدند و یک ماکت بزرگ از قدس...
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و بانوان »
یکی از ابعاد حضور خواهران و مشارکت آنان در جنگ اهدای زیور آلات به رزمندگان بود.آقای غلامرضا کاویانی که مسئولیت جمع آوری هدایای مردمی را از طرف ستاد پشتیبانی جنگ بعهده داشته است می گوید: (4-KAVIANI-7) " ما در این مورد که میتوانیم زیور آلات را هم بعنوان کمک به جبهه جمع آوری نمود تجربه ای نداشتیم. در عاشورای سال 1360 برخی از برادران خوش ذوق از جمله شهید حمید کیوانی زحمت کشیدند و یک ماکت بزرگ از قدس...
قلپ قلپ قمقمه
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در شب عملیات خیبر، اسفندماه 1362، در منطقه پشت دژ بعد از حدود هفت کیلومتر راهپیمائی، نیروهای گردان به پشت میدان مین دشمن میرسند. شهید سعید بیگی رو به آقای جواد مبین کرده و میپرسد: جواد قمقمهات آب دارد؟ جواد در پاسخ میگوید: بله. می گوید: بده تا من کمی بخورم. جواد مبین از او میپرسد. مگر خودت قمقمه نداری؟ سعید در پاسخ جواب میدهد: دارم ولی اگر آب از قمقمه خودم بخورم نصفه میشود و موقعی که...
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در شب عملیات خیبر، اسفندماه 1362، در منطقه پشت دژ بعد از حدود هفت کیلومتر راهپیمائی، نیروهای گردان به پشت میدان مین دشمن میرسند. شهید سعید بیگی رو به آقای جواد مبین کرده و میپرسد: جواد قمقمهات آب دارد؟ جواد در پاسخ میگوید: بله. می گوید: بده تا من کمی بخورم. جواد مبین از او میپرسد. مگر خودت قمقمه نداری؟ سعید در پاسخ جواب میدهد: دارم ولی اگر آب از قمقمه خودم بخورم نصفه میشود و موقعی که...
قبلي 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95
96
97 98 99 100 101 بعدي